ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته سى و دوم

جوجوى ناز مامان سلام چطورى عزيزكمممم؟ عشقم سى و دو هفتگيت مبارك.                                          آرميتايى روزا تند و تند دارن ميگذرن و لحظه به لحظه داريم به روز موعود نزديكتر ميشيم، باورت نميشه تا حال بيش از هزار بار اولين لحظه ديدنت رو پيش خودم مجسم كردم، اينكه چه شكلي هستى و عكس العمل خودم بعد از ديدنت چيه، راستش هر بار كه به اون لحظه فكر ميكنم اشكم در مياد، فكر كنم اولين لحظه اى كه چشمم بهت بيافته از خوشحالى كلى گريه كنم. دخملكم تو هفته گذشته هر روز سر كار ميرفتيم ،غافل از اينكه شركت ميخواد عذرمون رو بخواد، خلاصه روز سه شنبه بهم گفتن كه كارا رو جمع كنم و تحويل بدم ، منم گفتم باشه فقط 6 ماه بيمه رو برام رد ...
9 دی 1391

هفته سى و يكم

زيبا ترين هديه خدا ، دختر قشنگم سلام خوبى عزيزم؟  آرميتاى نازم یه هفته ديگه گذشت و هر روز دارى بزرگ تر و خانوم تر ميشى و منم هر روز مشتاق تر برا ديدنت.  گل قشنگم يك هفته گذشته خيلي هفته پر كاری برامون بود، آ خه از طرف شركت بايد ميرفتم دوره حفاظت در برابر اشعه ميديدم چون بعنوان مديرمسول حفاظت شركت انتخاب شدم و خلاصه هر روز از 8 تا 14 سر كلاس بوديم و شما هم سر كلاس حسابي بازى مى كردى و اين برام خيلي جالب بود، صبح ها هم ديگه قبل از اينكه ساعت زنگ بزنه شما بيدارم مى كردى، خلاصه روز جمعه يعني همين امروز هم 7 صبح بيدار شديم و رفتيم كلاس و ساعت دو هم كه كلاس تموم شد امتحان داديم  كلا خوب بود نتيجه امتحان 2 هفته ديگه معلوم ميشه،اين اول...
1 دی 1391

هفته سی ام

سلام عشق کوچولوم. خوبی؟؟ آرمیتای گلم سی هفتگیت مبارک، عشقم 4/3 راه رو رفتیم هورااااااااااااااااااااااااا دیگه داریم به زمان دیدار نزدیک میشیم . انشاالله این چند وقت هم به خوبی سپری شه و بپری تو بغلم . جوجه مامان این هفته مامان کارش خیلی زیاد بود و هر وقت هم که کارام زیاد میشه شما تکونات کم میشه و اونوقت قیافه مامان دیدنیه، تا زمانی که حسابی ورجه وورجه نکنی کشتی های مامان غرق شده و بابایی هم هی میاد بهت میگه آرمیتا یه تکون بخور تا مامانت سرحال شه ، خلاصه اینکه عزیزکم همیشه سرحال باش و شیطونی کن تا مامان هم خوشحال باشه. راستی یه روز هم همسایه طبقه بالا اومد دم خونه و گفت نمیدونسته که شما اومدی تو دل مامان و ازم پرسید نی ن...
23 آذر 1391

هفته بیست و نهم

دختر نازم سلام خوبی مامان جون؟؟ این روزا خوش میگذره؟؟؟ تو دل مامان همه چی خوبه؟؟جات گرم و نرمه؟؟ آرمیتا جونم تو این هفته یه کار جدید انجام دادی اونم سکسکه بود. اولش نمیدونستم که داری سکسکه میکنی و تعجب کردم که چرا حرکتات اینقدر ریز و ریتمیک شده ولی بعدش یادم اومد تو تغییرات هفته 27 نوشته بود که دیگه سکسکه میکنی ولی من تازه تو این هفته متوجه شدم .الهی قربونت برم نمیدونی چقدر هیجان دارم وقتی میفهمم یه کار جدید انجام میدی. دیگه داری برا خودت خانومی میشی. همه لحظات بودن باهات رو دوست دارم و برا تک تک این لحظه ها از خدا ممنونم. آرمیتا جون تو این هفته یه روز رفتیم خونه خاله شهره ( خاله مامان) خیلی خوش گذشت و رژیم رو هم اونرو...
16 آذر 1391

هفته بیست و هشتم

عشق کوچولوم سلاممممممممممممممممممم آرمیتای مامان یه هفته دیگه خدا رو شکر به خیر و خوشی گذشت. دیگه رسیدیم به شمارش معکوس هفته ها . فقط 10 هفته دیگه مونده که بپری بغلم. هوراااااااااااااااااااا توی این هفته دو روز تعطیل بودیم( تاسوعا و عاشورا) روز تاسوعا هم مثل هر سال غذای نذری پختیم . مثل هر سال ولی اینبار فرقش این بود که شما هم بودی البته خاله سحر اومد کمک و بیشتر کارا رو اون انجام داد. کوچولوی من ساعت 30/8 شب مورخ 07/09/1391 برا اولين بار سکسکه کردنت رو حس کردم زمانش خیلی کوتاه بود ولی خیلی با نمک بود الهی فدات شممممممممممممممممممم. دیگه اتفاق خاصی توی این هفته نیافتاد فقط اینکه شیطونی های شبانت به صورت ...
9 آذر 1391

هفته بیست و هفتم

عشقم سلامممم جوجوی مامان 27هفتگیت مبارککککککککککککککککککککککککک راستی دیگه  ماه هم تموم شد و وارد ماه شدیم. کم کم داریم به زمان اومدنت نزدیک میشیم. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تقریبا هر شب خوابت رو میبینم وای نمیدونی چه حالی میده یه دخمل کوچولوی ناز. تازه هر شبی که من خوابت رو نبینم بابایی خوابت رو میبینه. ههههههههههههههههه یه شب هم خواب دیدم دنیا اومدی و کلی مو داری منم تو خواب با خودم میگفتم چقدر موهاش بلنده خوبه براش گیره مو خریدم راستی تو این هفته یه روز رفتم پیش خاله آذین اونم برات یه جفت گیره مو خریده بود ،ببین همه منتظریم یه دخمل با گیسوی کمند بیاد بغلمون.   خاله بیتا هم یه روز اومد اینجا ...
2 آذر 1391

هفته بیست و ششم

سلام به دختر نازم. یکی یکدونه مامان چطوری؟؟؟ خوش میگذره؟ همه چی خوبه؟ جات راحته؟؟  هوا داره یواش یواش سرد میشه چند روزه هوا حسابی بارونیه بگو ببینم خونه ات گرم و نرم هست؟؟ چیزی کم و کسر نداری قربونت برم؟؟ خوشگلکم یه هفته دیگه هم خدارو شکر به خوشی گذشت. انشاالله مابقی راه هم به خوبی بگذره و بپری تو بغلم. جوجویی جونم تو این هفته کاملا حس میکنم بزرگ شدی ، گاهی پاشنه پاهات رو از رو شکمم میتونم حس کنم. تکونات خیلی قشنگه . خیلی حسه خوبیه وقتی با پاها و دستای کوچولوت بهم علامت میدی. وقتی دستم رو میذارم رو شکمم و باهات حرف میزنم انگار گوش میکنی چی میگم و بعدش با لگدات اظهار نظر میکنی. نمیدونی چقدر دوستت دارم و برا دیدنت لحظه شماری...
25 آبان 1391

هفته بیست و پنجم

سلام به دخمل نازممممممممم فرشته کوچولوی مامان خوبی؟؟؟؟ آخ که فدات شم ، همین حالا یه لگد زدی و اظهار وجود کردی. آرمیتای گلم روز عید غدیر با بابا و خاله فرناز رفتیم از فروشگاه نی نی سالن همه وسایل ریز سیسمونی ات رو خریدیم. از پستونک بگیر تا حوله حموم و ناخن گیر و تشک و بالش و ........... آرمیتا جونی هر سه تاییمون جو گیر شده بودیم و هر کدوم یه چیزی انتخاب میکردیم و خلاصه بعد از 5/2 ساعت همه اون چه که لازم بود بجز برس و شونه برا موهای قشنگت رو خریدیم و وقتی صندوق دار فاکتور رو بهمون داد چشامون گرد شد اخه حدود 5/2 میلیون خرید کرده بودیم و هیچ چیز درشت یا حتی یه دونه لباس هم تو وسایلمون نبود. وقتی یه مامان و بابا و خاله بچه ندی...
18 آبان 1391

هفته بیست و چهارم

دختر کوچولوی مامان سلاممممممم چطوری آرمیتا جونم؟ تو دل مامانی خوش میگذره؟؟؟؟ همه چی خوبه؟ به من که کنار شما خیلی خوش میگذره. قربون اون دست و پاهای کوچولوت. هنوز نمیدونم ضربه هایی که میزنی با کجاته؟ با دستته؟ با پاهاته ، با ارنجته نمیدونم فقط اینو میدونم که هر ضربه ای که میزنی انگار دنیا رو بهم میدن . کوچکترین ضربه هات هم شیرینه مثل عسل. هر بار که ضربه هات رو حس میکنم از ته دلم برای تک تک دوستام که منتظر نی نی هستن دعا میکنم. از خدا میخوام خیلی زود اونا هم این ضربه های شیرین رو حس کنن. راستی تو این هفته تکونات گاهی اوقات عجیب و غریب میشه ، انگار اون تو میچرخی ، برا من یه حس جدیده البته فقط چند بار این اتفاق ...
14 آبان 1391

هفته بیست و سوم

آرمیتایی سلام چطوری خوشگلم؟؟؟ مامانی 23 هفتگیت مبارک.  عسلم تو هفته گذشته یه روز تو شرکت یکمی به مشکل خوردم و با یکی از پیمانکارا بحثم شد و خلاصه خیلی عصبانی بودم ، بعد از اون جر و بحث شما هم تکونات خیلی کم شد واییییییییییییییییی نمیدونی چه حالی بودم هر چی میخوردم و هر کاری میکردم تکون نمیخوردی که نمیخوردی کلی عذاب وجدان گرفته بودم و اصلا حوصله نداشتم. تا بعد از ظهر بعد از 14 ساعت بالاخره تکون خوردی آخ که چه لحظه ای بود انگار دنیا رو بهم دادن. دختر گلم قول میدم دیگه ناراحتت نکنم مامانی. روز بعدش هم نوبت دکتر داشتم بعد از معاینه گفت حجم مایع نرماله و قلب کوچولوت هم 144 تا میزنه. قربون اون تاپ تاپ قلبت.  البت...
4 آبان 1391